|
جمعه 2 دی 1390برچسب:, :: 18:0 :: نويسنده : asal
قسمت ششم-فصل اول
مثه یک چشم بهم زدن ماه دی اومد و امتحانات ترم اول شروع شد من که تو تمام این مدت نمره هام تا هشت هم نمیرسید . چطور میتونستم برای ترم اماده شم. تو فکر این موضوع بودم که دیدم رضا برگه زمان امتحانات جلو چشم گرفته . -اه رضا ترسوندیم -چی شده پدرام عاشق(اینو با خنده گفت) -عاشق؟برو بابا حال داری -حالا دیگه ما قدیمی شدیم نه؟ -نه.راستی تو با رشته جدیدت چی کار میکنی ؟ -ای بد نیست. تو دلم گفتم کاش از اول میرفتم انسانی -چیه پدرام هنوز تو فکری؟ -راستش هنوز تو علوم مشکل دارم بدجور پشیمونم -بهت گفتم که. دیوونه.. هنوز حرف رضا تموم نشدکه زنگ خورد
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |